تو از شکار من میای..................شکار مردی که می خواست
که عاشق تو باشه و بس
شکار عاشقی که تو روحش رو بستی تو قفس...قفل زدی روی حصار
همینه حرف واپسین
همینه حرف اخرم
رو سنگ گورم بنویس
مردی که گفت دوستت دارم
اینا تنها چیزایی بود که امشب با کوله باری از خستگی وقتی توی هوای بارونی...هوایی که عاشقشم میشنیدم.......بعدش وایستی یه گوشه و قفط اسمون رو نگاه کنی و نم بارون رو روی صورتت احساس کنی.......
اون وقت بازم با وجود این همه دوست مهربون احساس تنهایی کنی................................
در این لحظه فقط به این شعر فکر میکردم.................
واااااااای امشب هم تو من رو از این رو به اون رو کردی{علیرضا}................................................
یکی از ما داره باز به اون یکی دروغ میگه.....این اهنگای عصار خداست.بچه جان مگه بهت نگفتم از این بساطا بکش بیرون.دردسر داره ها....
سلام!..
سلام پیام جون خوبی ؟ وای چقدر تو قشنگ می نویسی ادم دوست داره همش بخونشون خیلی دوست دارم .
قدر دوستاتو بدون حتی اگه با تمام بودنشون بازم احساس تنهایی کنی ......... بودنشون هم خوبه ........ راستی plz updating :d ........... خوش باشی ....... بابای