Don't tell me,
if you're leaving in the morning,
I don't wanna have a warning,
if you're not here,
just take me,
please take me for the last time,
cause baby now is not the right time,
for us to be scared.

Yes I know I wasn't perfect when we fought and cried all those nights,
but the passion that we have is too strong,
to give up the fight,

So I need you to say it,
if you really want to let me go
cause I don't believe you, no I don't,
won't you tell me the truth,
Yes I need you to say it,
if you really want this love to end,
look me in the eye and don't pretend,
that what we have is through

Don't tell me,
if there is someone else inside you,
doing all the things that I do,
Cause I don't want to hear,

Just take me,
don't want to feel no more resistance
no we don't have to go the distance,
cause we're already there,

Yes I know I wasn't perfect when I ran and lied all those times,
but the passion that we have is too strong, to give up the fight!

So I need you to say it,
if you really want to let me go
cause I don't believe you, no I don't,
won't you tell me the truth,
Yes I need you to say it,
if you really want this love to end,
look me in the eye, you can't pretend,
that what we have is through,

All those times we fought
I made you cry,
I'm sorry

so I need you to say it,
if you really want to let me go
cause I don't believe you, no I don't,
won't you tell me the truth,
yes I need you to say it,
if you really want this love to end,
look me in the eye, you can't pretend,
that what we have is through

so I need you to say it,
(won't you say it)
if you really want to let me go
cause I don't believe you, no I don't,
won't you tell me the truth,
yes I need you to say it,
(I wnat you to say it)
if you really want this love to end,
(I need you to say it)
look me in the eye, you can't pretend,
that what we have is through,

I want you to say it,
I need you to say it,

that what we have is through)

                                                   

 این مطلب مال ۲۴/۱۱/۸۲
 است:
خدای من این زمان چیه که گذشتنش رو نمیشه احساس کرد فقط وقتی که برمیگردی به عقب و دوره اش میکنی میفهمی یه چیزی گذشته و یه چیزایی تغییر کرده........
فردا ۲۱ سالم تموم میشه....انگار نه انگار که همین پارسال بود که تو خونمون پایان ۲۰ سالگیم رو جشن گرفتیم...وقتی فیلمش رو دیدم بغض گلوم رو گرفت....هنوز تا این لحظه به این که ادم از یک ثانیه بعدشم خبر نداره باور نداشتم..
اره پارسال کیا بودن و امسال کیا...پارسال از دوستام بابک.. علیرضا..سوان..اریا...و پسر عمه ام سینا ولی امسال بابک و  پویان و سروناز(دوست پویان) و گلناز و نسیم و دختر خاله ام بیتا...
فکرش رو بکنید ۴ شنبه ۱۲ ظهر خونه بابک اینا دعوت شدم ((بیا اینجا امروز بچه ها میان اینجا))
با هزار بدبختی تونستم برنامم رو تنظیم کنم که برم...
ساعت ۴ به اتفاق بیتا کیک و بادکنک و شمع خریدم و رفتیم خونه بابک اینا بعد از ۱ ساعت پویان و سروناز هم اومدن...فکر نمیکنم تا حالا مهمونی به جمعیت  ۵   نفر اونم تو یه اتاق ۱۲ متری رفته باشید...اره ۵ نفری تو اتاق بابک چقدر زدیم و رقصیدیم.....واقعا خیلی خوش گذشت...بابک جراغ ها رو خاموش کرده بود و شمع روشن کرده بود اونم ۱۰ -۱۲ تا میگفت اینجوری رمانتیک تره
حدود ساعت ۸-۹ گلناز و نسیم اومدن ولی باید زود میرفتن برای همین زود کیک رو بریدم و شمع هام هم فووووت کردم{{{هوراااااااااااااااااااااااا}}}.
 بعد از رفتن گلناز و نسیم  طی یه برنامه اکشن که بیتا و سروناز اجرا کردن. برای شام رفتیم بیرون..بعد از کلی پیشنهاد و انتقاد سوپر استار تایید شد...تو راه رفت و برگشت ماشین من که رو هوا بود..۵ نفر تو یه ماشین بالا و پایین بپرن ببینید چی میشه دیگه ...واقعا بهم خوش گذشت....
بابک جون واقعا ازات متشکرم...لطف کردی که این برنامه رو جور کردی.
همینطور پویان و سروناز که با حضورشون جمعمون رو گرم کردن و شادی رو صد چندان کردن.
البته جای خیلی ها خالی بود و جای یکی میدرخشید خیلی دوست داشتم که تو ام اون شب پیشم می بودی...ولی خوب انشاالله سالهای اتی 
.........به امید روز های زیبا تر در کنار دوستان.........

همه چی از این محل مضخرف که اسمشو گذاشتن دانشگاه شروع شد...هر ترم درس خوندن رو به ترم دیگه موکول میکردیم بدون اینکه بفهمیم چه زمانی رو داریم از دست میدیم.....و الان...
خوب ولی میگن ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است پس باید گذشته رو جبران کرد.
میدونم که دارم همه چیزایی که دارم رو از دست میدم ولی اگه با ارزش ترین چیزم رو ازم بگیرن
اون وقت هیچ وقت نمی بخشمشون هیچ وقت.....
و داغ وجود دوبارش رو دلشون میگذارم.......................هیچ وقت نتونستن با من دوست باشن
همیشه میخواستن من اون چیزی باشم که اونا میخوان نه اون چیزی که هستم و حالا که دارم خودمو نشون میدم فکر میکنن دارام باها شون لج میکنم...............ولی مقاومت فایده نداره باید دوباره مثل سابق بشم و به اون پیام که بچه بود تبدیل شم ولی بلاخره یه روز میترکم اون وقت نمیتونن جولومو بگیرن.
تنها چیزی که الان برام مهمه اینه که دوستامو داشته باشم در حالی نمیتونم مثل سابق باهاشون باشم.......و گل گولدونم رو بتونم حفظ کنم به هر حال حکایت منم مثل اینه:
                    
                              ماهی تنگ بلوری دریا رو تو خواب میبینه