I haven't really ever found a place that I call home
I never stick around quite long enough to make it
I apologize that once again I'm not in love
But it's not as if I mind
that your heart ain't exactly breaking

It's just a thought, only a thought
But if my life is for rent and I don't lean to buy
Well I deserve nothing more than I get
Cos nothing I have is truly mine

I've always thought
that I would love to live by the sea
To travel the world alone
and live my life more simply
I have no idea what's happened to that dream
Cos there's really nothing left here to stop me

It's just a thought, only a thought
But if my life is for rent and I don't learn to buy
Well I deserve nothing more than I get
Cos nothing I have is truly mine

While my heart is a shield and I won't let it down
While I am so afraid to fail so I won't even try
Well how can I say I'm alive

If my life is for rent...

بالاخره اینجا درست شد البته این وقفه فرقی به حال من نداشت چون شدیدا درگیر امتحان و کار بودم.......
این ترم از اون ترم های مزخرف بود حتی نمیشه گفت ۲ یا ۳ روز از یک هفتش حال درست حسابی داشتم....همش اتفاق های جدید و تازه که وقتی الان دقیق بهشون فکر میکنم  به این نتیجه میرسم که واقعا نباید عصابم رو براشون خورد میکردم....................
هفته اخرشم که قربونش برم دیگه شاهکار عالم بود سوختن سیم کارت و گوشیم از  یه طرف   تمام درسای تلانبار شده از طرف دیگه...اینقدر داغون بودم که ارزوی مرگ میکردم از طرف دیگه   زده بود به سرم که برم حذف ترم کنم................................
هرچی بود گذشت... باید از شکست ها درس گرفت....شاید لازم باشه که هر چند وقت یه بار یه تلنگر به ادم زده بشه ولی دیگه تصمیم قطعی گرفتم اول درس...دیگه نمیذارم هیچی عصابم خورد کنه.
                                 


دیشب چه شب بزرگی برای هر سه ما بود انگار که آسمونم مثل ما بود ولی اینقدر سرد بود بجای اشک یخ از چشماش میومد.... هرکدوم یه جورایی داغون بودیم..
من که از دو روز قبلش عصابم داغون بود........امیرحسین هم که دل رو به دریا زده بود قدم تو راهی گذاشت که به خدا عاقبت نداره و انتهاش بیچارگی....
ولی برای بابک دیشب از همه شبها بزرگتر بود..دو اتفاق....دو حادثه...دو غم و دو...!
تو کاری کردی که شاید هیچ کی دلش رو نداره... کاری که اسمش رو به معنای واقعی میشه مردونگی گذاشت....

با هر زحمتی بود از شر استاد تاریخ اسلام بابک در رفتم....بعدش یه تلفن که با یه شادی زودگذر همراه بود اما....تلفن بعدی واااااای خدا مثل همیشه دعوا.....
خیلی دلم می خواست گریه کنم ولی با دیووونه بازی خودم رو نگاه داشتم....به بابک گفته بودم که با امیرحسین میریم خونشون...ول به خاطر برف خیلی دیر رسیدیم...

وقتی رسیدیم که همه داشتن میرفتن...شرمنده بابک جون ولی خیابونا شلوغ بود این جمله من به بابک در لحظه ورود خودم گفتم.
یه نیم ساعتی نشستیم..بابک همش از یه اتفاق مهم حرف میزد....برف قشنگی میبارید دلم میخواست برم تو این برف قدم بزنم ....بچه ها بریم بام.....؟
بریییییییییییم.......................................................................
تو راه همش از بابک در مورد اتفاق مهم پرسیدیم..جونمون رو به لبمون رسوند تا گفت..سکوت کل ماشین رو فرا گرفت تنها  صدای عصار بود که:
                
  تو رو بخیر و ما رو به سلامت ...............عاشقی به ما نیومد
 
   بانوی عزیز عشقم بد تر از همه در اومد
    ........................
    .............

شنیده میشد.
من و امیرحسین خیلی جا خورده بودیم.........فکرمون به این دیگه نمیرسید......
اصلا نمیتونم بگم  حال بابک چطور بود ولی با خودش مبارزه میکرد...خودشم میگفت:چرا من خوبم....؟؟؟؟؟؟؟
رسیدیم بام خیلی شلوغ بود.....همه اومده بودن قدم بزنن..ما سه تاهم که مثل این برف ندیده ها
تمام خاطرات برف بازی دوران مدرسه رو دوره می کردیم.....
ار سر خوردن گرفته ....................................................تا گوله بازی.
اون لحظات تنها لحظاتی بود که شاید به غمامون فکر نمیکردیم......
ولی به این شبم گذشت... اما تصمیمی که تو این شب گرفتیم شاید تا مدت ها فراموش نشدنی باشه......لااقل برای تو...